چند طنز مجلسی

ادبیّات طنز تاریخ فرهنگ اجتماعی

چند طنزمجلسی :از مشکلات افرادمعتاد.دکتربه مرددایم الخمر( بیماران مبتلا به مصرف دائم مشروبات الکلی نام پزشکی آن الکلیست):مگردفعة پیش که اینجا آمدی بتو نگفتم نباید مشروبات الکلی مصرف کنی؟ . مگر مردو مردانه قول ندادی ونگفتی بشرافتم قسم ,هرگز  لب به مشروبات الکلی نخواهم زد؟. ولی شواهد نشان میدهد الکل وارد بدنت شده .بیمار: آقای دکتر باور بفرمایید من عجیب به قول مردانه پایبندم , و هرگز آنرا زیر پانمیگذ ارم بخصوص اینکه به شرافتم قسم خوردم  . وبرای اینکه لب به مشروب الکلی نزنم و به قسم خود هم عمل کنم , یک قیف تهیّه کرده , با لوله ای بلند و بدون اینکه لبم به مشروب الکلی برسد , آنرا با قیف بداخل حلق و معدة خود خالی  کردم.

 

از دست بوس , میل به پابوس کرده ام . دکتر معالج به بیماراعتیاد: تعجّب میکنم . توگفتی مدّ ت ها ست کشیدن تریاک را ترک کرده ای . پس چرا حالت بد تر شده؟ بیمار اعتیاد : من واقعاًکشیدن تریاک راترک کرده ام.ولی از همان وقت که آنرا ترک کردم شیره می کشم.

 

در منزل یک سیگارکش حرفه ای  مهمان بودم . از آنها که با آتش سیگار قبلی سیگار بعدی را روشن می کنند . تلویزیون برنامه ای طولانی پخش میکرد راجع به مضّرات سیگار. باکمال تعجّب دیدم شخص میزبان , درطول برنامه , پشت سرهم سیگار میکشد. بطوریکه یک پاکت سیگاررا دود کرد . در حالیکه بادقّت بسیار برنامة مضرّات سیگاررا تماشا میکرد. پرسیدم مگر نمی بینی ؟ گوینده چگونه آثار وحشتناک نیکوتین را روی قلب و ریه تشریح میکند پس چرا ادامه میدهی ؟ میزبان گفت : با ملاحظة اینهمه مضّرات از غصّة اینکه چرا باید سیگار اینهمه خطرناک باشد این پاکت سیگار را دود کردم .

 

شخصی به پزشک مراجعه کرده گفت :آقای دکتر من به گرفتاری خطرناکی مبتلا شده ام که حتّی اقتصادم راهم  نابود میکند لطفاً مرا معالجه فرمایید .دکتر پرسید : گرفتاریت چیست؟ شخص گفت آقای دکتر من در خواب بلند بلند حرف میزنم . دکتر با تعجّب پرسید : کجای اینکار خطرناکست ؟ وچه ارتباطی به اقتصاد شمادارد؟  شخص گفت : من خود را نزد خانمم با اقتصاد متوسّط وبرخی بدهی نشان داده ام ,که ایشان رعایتم را میکرد , ولی وقتی در خواب بلند بلند  حرف میزنم راجع به طلبکاریهایم  نیز میگویم , چند دفعه وقتی از خواب پریدم دیدم همسرم با قلم وکاغذ بالای سرم نشسته طلبکاریهارا,یادداشت کرده , از روز بعد شروع میکند به خرج های زیاد تراشیدن  که بزودی دارو ندارم از بین خواهد رفت  .                                                                                                                                                                                                   

 

شخصی بسیار بی حواس بود . گاهی باکفش لنگه به لنگه , گاهی بادمپایی , یاشلواری که دوخت  درز پشتش باز شده بودو ازلای درز , شلوار زیرش دیده میشدازخانه خارج میشد . یکبارکه بیرون آمد , حس کرد بالای گردن و شانه هایش بشدّت درد میکند. فورا ً یک تاکسی دربست گرفته , سریع به یک دکترارتوپد مراجعه کرده بداخل اطاق ملاقات رفت وباآه و ناله مشکل خودرا بادکتر درمیان گذاشت. دکتر اورا بررسی کرده گفت لطفاً کت خودرا بیرون بیاورید . وقتی کتش را درآورد پرسید : درد  تما م   شد؟شخص با خوشحالی گفت : بله آقای دکتر تمام شد . واقعاً دست شما شفا بخش است . دکتر گفت دست من شفابخش است . ولی شما هم کت خود را با چوبرختی پوشیده اید بطوریکه دستة جارختی هم از پشت گردن شما بیرون  آمده بود .

 

شخصی خانمش سه قلو زاییده بود . وچون درآپارتمان دو واحدی زندگی میکردند , ساکنان طبقة رو برو ازگریه و جیغ سه قلوها , بتنگ آمده , درخانة آنها را زده , پیشنهاد کردند برای اینکه بچه ها بخوابند وجبغ نزنند  ,  برایشان لالایی خوانده شود . پدربچه ها این کاررا به عهده گرفته ,چند روزی با صدای بلند به لالایی خواندن پرداخت .ولی صدایش بقدری گوشخراش وسامعه تراش بود , که همسایه های روبرو دوباره درخانه رازده گفتند  لطفاً لالایی خواندن راقطع کنید , ماجیغ زدن  بچه هارا بیشتر دوست داریم .



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در جمعه 12 اسفند 1390برچسب:,ساعت20:42توسط سیروس امیرمنصوری | |